دعوتید به یک شعر فیدان 👇

مرحبا دیوانه‌تر کردی منِ دیوانه را
تا که رقصاندی میان زولف‌هایت شانه را

نامسلمان پشت گوشت دستهایت را نبر
کافرم کردی به یک عشوه،کسی باور نداشت

با سیاست عاشقانه،جرم پوشی میکنند
مردمانِ این زمان،یوسف فروشی میکنند

دیر فهمیدم به قرآن عشق هم در چنته‌اش
غیر تنهایی و حسرت،تحفه‌ای بهتر نداشت

مینشینم زیر ماه و با خیالت لب به لب
یک غزل دم میکنم،با خاطراتت نصف شب

مثل آن مادر پریشانم که بعدِ شش پسر
گوشه‌های سالمندان مانده چون دختر نداشت

حال من را رفتنش زار و پریشان کرده است
مثل عصرِ جمعه‌ی بازار تهران کرده است

گفته بودم بعد او دیگر منی در من نماند
رفته بود و در خیالش ماندنی دیگر نداشت

#فقیر_‌خویی